نمی دانم چرا حتم است و واجب که بر ما یک نفر گردد مواظب
بده نیمه بده اجر بده گچ مکن با گفته استاد خود لج
چرا ما مردم ایران چنینیم چرا در حق هم دائم ظنینیم
دزدان نادان
دو نفر دزد خری دزدیدند سر تقسیم به هم جنگیدند
اندو بودند چوگرم زد وخورد دزد سوم خرشان را زدوبرد
قبله امال
حاجیان رخت چو از مکه برند مدتی در عقب سر نگرند
تابه جایی که حرم در نظر است چشم حجاج به دنبال سر است
من هم از کوی ببستم بار باز با کوی تو دارم سرو کار
چشم دل سوی تو دارم شب وروز چشم برکوی تو دارم شب وروز
تو صنم قبله امال منی چون کنم صرف اانظر مال منی
روی بخشنده تو قبله ماست مردم دیده ما قبله نماست
مادر
گویند چو زاد مرا مادر پستان به دهن گرفتن اموخت
شب ها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن اموخت
دست بگرفت پا به پا برد تا شیوه راه رفتن اموخت
یک حرف و دوحرف برزبانم الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من برغنچه گل شکفتن اموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
پسر بی هنر
داشت عباس قلی خان پسری پسر بی ادب بی هنری
اسم او بود علی مردان خان کلفت خانه زدستش بی امان
پشت کالسکه مردم می جست دل کالسکه نشین را می خست
هر سحر گه دم در بر لب جو بود چون کرم بر گل رفته فرو
بس که بودان پسر خیره و بد همه از او بدشان می امد
هر چه میگفت لله لج می کرد دهنش را به لله کج میکرد
هر کجا لانهگنجشکی بوذ بچه گنجشک در اوردی زود
هرچه می دادند می گفت کمست مادرش مات که این جه شکمست
نه پدر از او راضی نه مادر نه معلم نه لله نه نوکر
ای پسرجان من این قصه بخوان تو مشو مثل علی مردان خوان
نوروز کودکان
عید نوروز و اول سال است روز عیش ونشاط اطفال است
همه ان روز رخت نو پوشیدند چای و شربت به خوش دلی نوشند
پسر خوب روز عید اندر رود اول به خدمت مادر
دست بر گردنش کنذ چون طوق دست و سرش ببوسد از سر شوق
گوید این عید تو مبارک باد صد چنین سال نو بینی شاد
بد اید به دست بوس پدربوسه بخشد پذدر به روی پسر
پسر بد چو روزعید شود از همه چیز نا امید شود
نه پدر دوست دارش نه عمو نه کسی عیدی اورد بر او
عیدی ان روز حق ان پسر است که جب و شریف و باهنر است