loading...
درد دل و...

 

برگزیده اشعار و سروده های

 

محمد حسین بهرامیان

 

( بخش اول )

 

در این صفحه می توانید اشعار زیر را بخوانید:

 

حتی اگر آیینه باشی / حیاط چند شهریور  /  شیدایی شبهای بی لیلا  /  آه سایشگاه  /  دنیایی ها 1  /  دنیایی ها 2  /  غم نان / دریچه های بسته  /  پرده خوانی /  گلبوته تر از باغ / سوگیانه بم  /  مهتاب شطرنجی  /  فالگیر  /  دفتر باران  /  باید مرا راهی کنی  / این وصله ها به ماه نمی چسبد /  پیشنماز (سارا)

حتی اگر آیینه باشی

 

 

 

گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی

 

اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی

 

یک روز شاید در تب توفان بپیچندت

 

آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی

 

بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست

 

باید سکوت سرد سرما را بلد باشی

 

یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید

 

نامهربانی های دنیا را بلد باشی

 

شاید خودت را خواستی یک روز برگردی

 

باید مسیر کودکی ها را بلد باشی

 

یعنی بدانی " مرد در باران " کجا می رفت

 

یا لااقل تا  " آب - بابا "  را بلد باشی

 

حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم

 

باید زبان تند حاشا را بلد باشی

 

وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری

 

باید هزار آیا و اما را بلد باشی

 

من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم

 

اما تو باید سادگی ها را بلد باشی

 

یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...

 

یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی

 

چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری

 

باید تو مرز خواب و روًیا را بلد باشی

 

بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!

 

باید زبان حال دریا را بلد باشی

 

شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد

 

ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی

 

دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم

 

امروز می گویم که فردا را بلد باشی

 

گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم

 

اما تو باید این معما را بلد باشی

 

 

 

 

 

حیاط چند شهریور

 

    "ظهیرالدوله" می رقصد هیاهوی تن ما را

 

    بغل وا می کند  بی تابی  پیراهن  ما را

 

    مرا می تابد از نیلوفری های تنت اینجا

 

    تماشا می کند  فوج  به هم  پیچیدن ما را

 

    تو در من شعله می گیری، من آتش می شوم در تو

 

    تویی کو تا سرا پا  گر بگیراند  منِ ما را

 

    نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر

 

    سر سنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را

 

    بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی که

 

    به آتش می کشد دنباله های شیون ما را

 

    من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم

 

    که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را ؟

 

    گره از روسری واکن بخندان باغ را بر من

 

    که می خندد زمین شوق ز سر وا کردن ما را

 

    چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت!

 

    هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را

 

    ***

 

    اتاقی  گوشه ی دنج حیاط چند شهریور

 

    بغل وا می کند تاب و تب پیراهن ما را

 

    به تهران باز می گردیم و یک تجریش می بیند

 

    چکا چا چاک برق چشم های روشن ما را

 

 

 

 

 

    شیدایی شب های بی لیلا

 

    مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم

 

    باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم

 

    عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار

 

    گرداب نا آرام دریای خودم باشم

 

    شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت

 

    باید به فکر روح تنهای خودم باشم

 

    بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز

 

    باید از امشب فکر فردای خودم باشم

 

    بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم

 

    در گیرودار دین و دنیای خودم باشم

 

    اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم

 

    نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم

 

    حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی

 

    اما خودم تعبیر روًیای خودم باشم

 

    من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی

 

    آیینه دار بی کسی های خودم باشم

 

    باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟

 

    حیف است من غرق تماشای خودم باشم

 

    حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی

 

    من سایه ای افتاده در پای خودم باشم

 

    باید ردیف شعر را  لَختی بگردانم

 

    تا آخرین حرف الفبای خودم باشی

 

    هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم

 

    تا هشت روز هفته لیلای خودم باشی

 

 

 

 

 

آه سایشگاه

می پرسم از اندوه نایابی که او را برد

 

از هاله ی نه توی مهتابی که او را برد

 

این بیت، بند دوم یک آهْ سایشگاه

 

او میخکوب عکس بی قابی که او را برد

 

می پرسمش از دور، ازدیروز، از دریا

 

از موج خیز ِسردِ سیلابی که او را برد

 

اول نگاهم می کند-گفتم، روانی نیست-

 

می گوید از شب های شادابی که او را برد:

 

من را سوارِ... یک سمند بی پلاک آمد

 

داماد... من ای کاش... سهرابی که او را برد

چیزی نمی فهمم از این بی سطر نامفهوم

 

او خود ولی می گوید از آبی که او را برد:

 

سهراب نام دوست...  بیچاره لیلا هم

 

من... بین ما روزی شکرآبی... که او را برد

 

هی رفتم و هی آمدم بی کودکی ها... ها

 

افتاده بودم در همان تابی که او را برد

 

دختر فراری ها برایش پارک آوردند

 

لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد

 

یک هشت شنبه... ساعت فردا... پری روزا

 

با من قرار مانتویی آبی که او را برد

 

از آستانه تا خود دروازه خندیدیم

 

هی گفت از هر در سخن... بابی که او را برد

 

این آخرین دیدار ما.... مرفین اگر... بی او

 

می پیچدم در خلسه ی خوابی که او را برد

 

مثل پسینِ سالمندی هایِ یکشنبه

 

افتاده بودم کنج زندابی که او را برد

 

زن های فامیل آمدند از بوق بوق شهر

 

دیدم عروس و تور و قلابی که او را برد

 

زن ها به رسم ایل بر آتش.... سپندیدم

 

هی سوختم بی رسم و آدابی که او را برد

 

دف می خورد حالا تمام شهر بی تنبور

 

کِل می خورم بی زخم مضرابی که او را برد

 

***

 

من راوی این قصه ام، از متن می آیم

 

می گفتم از مردی و سیلابی که او را برد

 

از آهْ سایشگاه او تا خانه ی لیلا

 

می تابدم مهتاب بی تابی که او را برد

 

او خود منم، من اویم و آیینه می داند

 

آهی که من را سوخت، گردابی که او را برد

 

من خواب می دیدم، همان خوابی که او را دید

 

من خواب می بردم، همان خوابی که او را برد

 

من را سوارِ... یک سمند بی پلاک... آمد

 

من عاشقش بودم، نه سهرابی که او را برد

 

 

 

 

 

دنیایی ها 1

 

دنیا شبیه توست مثل دلبری هات

 

چیزی شبیه رنگ رنگ روسری هات

 

مثل شکوه بادبادک بازی باد

 

وقتی که می رقصاندش بازیگری هات

 

مثل خط ابروت، مثل خط لبهات

 

بر چهره آیینه آرایشگری هات

 

مثل خدا را صد قلم آراستن ها

 

مثل تبِ سرخِ قلم خاکستری هات

 

افسوس اما شهر ارزان می فروشد

 

در پارک های شوخ، شرم دختری هات

 

ای شهرزاد قصه های سال ها پیش!

 

افسانه ام کن با تب افسونگری هات

 

گم کرده ام -آه- ای هزار و یک شب درد!

 

خورشید را در قصه ی دیو و پری هات

 

شاهی؟ گدایی؟ مرشدی؟ پیری؟ چه هستی؟

 

دل بسته ام عمری است بر پیغمبری هات

 

امشب عمو زنجیر باف قصه ام را

 

آورده ام در حلقه ی پا منبری هات

 

نذر مرا با کاسه ای گندم ادا کن

 

تا پر بگیرم در حریم پاپری هات

 

امروز یادم کن که فردا دیگر از من

 

گردی نخواهد خاست با یادآوری هات

 

* **

 

دنیا شبیه توست، وقتی ماه باشی؛

 

مثل گل تردید در ناباوری هات

 

دنیا شبیه توست؛ وقتی ماه باشی

 

حتی خدا دل می دهد بر دلبری هات

 

 

 

 

 

غم نان

 

 

 

گاري سيب فروش سر ميدان افتاد

 

 

 

مرد از جاذبه در بهت خيابان افتاد

 

 

 

سيبها ريخت كه از مرد نماند چيزي

 

 

 

جوي پرشد كه دو سر عايله در آن افتاد

 

 

 

بعد از آن كوچه نديدش به گمانم آن مرد

 

 

 

يك دو ماهي به همين جرم به زندان افتاد

 

 

 

 يا نه مثل همه ي مردم شيدا شايد

 

 

 

گذرش بر حرم شاه   شهيدان افتاد

 

 

 

گره مشكل او دست خدا باز نشد

 

 

 

كار او باز به يك مشت مسلمان افتاد

 

 

 

او كه عاشق تر از آن بود كه دانا باشد

 

 

 

سر و كارش به همين مردم نادان افتاد

 

 

 

غم نان ، كاش بداني غم نان يعني چه

 

 

 

يعني آدم به تب گندم از ايمان افتاد

 

 

 

آدم آن روز كه دستش به دهانش نرسيد

 

 

 

از خدا دست كشيد و پي شيطان افتاد

 

 

 

**

 

 

 

... و شب بعد زمين مرده ي او را بلعيد

 

 

 

جسدش در حرم شاه   شهيدان افتاد

 

 

 

گله آرام ميان شب عريان خوابيد

 

 

 

زخم چون گرگ به جان ني چوپان افتاد:

 

 

 

لا لالا برگ گُلُم! شاخه ي بيدُم لالا

 

 

 

يوسفُم دست كدوم گرگ بيابان افتاد؟

 

 

 

***

 

 

 

برف چون حوله اي آرام وسبكبار و سپيد

 

 

 

گرم روي تن عريان زمستان افتاد

 

 

 

برف باريد كه از مرد نماند چيزي

 

 

 

شاعري باز پي قافيه ي نان افتاد

 

 

 

 

دريچه های بسته

 

دخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشید

 

زیر سقف هر دو خانه، چند آشیانه می کشید

 

7 ،  8 ، هفت هشت تا کلاغ پیر سوخته

 

توی آسمان لاجورد بی کرانه می کشید

 

نقطه نقطه نقطه می گذاشت صحن پای حوض را

 

با مداد خود برای جوجه آب و دانه می کشید

 

بعد کوه ، بعد لکه های پشت کوه؛ بعد رعد

 

روی گرده ی کبود ابر تازیانه می کشید

 

یک تبر که زیر سایه ی بلوط تر لمیده بود

 

هی برای آن درخت پیر شاخ و شانه می کشید

 

دود می کشید سمت هر کجا که باد پشت بام

 

دود سرد آتشی که از دلش زبانه می کشید

 

آفریدگارِ این جهانِ زردِ خط خطی ولی

 

هیچ گاه توی بهت دفترش خدا نمی کشید

 

یا خدا نبود یا خدا پرنده بود و سیب بود

 

هرچه بود بی نشانه بود و بی نشانه می کشید

 

***

 

آن دو خانه، آن دریچه های بسته اتفاق بود

 

گل پریِ مهربانِ قصه بچه ی طلاق بود

 

***

 

گل پری بلد نبود، توی ابر ماه می کشید

 

راه سمت خانه را همیشه اشتباه می کشید

 

خود گناه چشم مهربان میشی اش نبود اگر

 

گرگ تیر خورده را همیشه بی پناه می کشید

 

او مرا - مرا که آن " یکی نبود قصه " نیستم

 

توی یک لباسِ نقطه چینِ راه راه می کشید

 

***

 

 بعد ، بعد چند سال ، چند سال بعدتر هنوز

 

خانه را میان یک دو هاله ی سیاه می کشید

 

دور شاخه های مرده ی بلوط پیر می دوید

 

بعد می نشست و خسته از ته دل آه می کشید

 

 

 

 

پرده خوانی

 

چندیست هی پهلوی مادر درد می گیرد

 

هر شب کسی اینجا تو را سردرد می گیرد

 

وقتی نباشی قلب مادر می زند اما

 

گاهی سکوت این کبوتر درد می گیرد

 

در قاب عکس کهنه ی مصلوبِ بر دیوار

 

حتی مسیح شام آخر درد می گیرد

 

از زیر قرآن می روی تا هر چه ناپیدا

 

یک زن میان ناله در درد می گیرد

 

از حزن آوازی شبیه شیون خورشید

 

تا هفت کوچه آن طرف تر درد می گیرد

 

نـقـال قصه، پرده خوانی می کند در من

 

در چشم من صحرای محشر درد می گیرد

 

لب تشنه بر می خیزم از مشکی که افتاده ست

 

پشت من از داغ برادر درد می گیرد

 

قنداقه ی خورشید بر سر نیزه می رقصد

 

آن سو زمین از داغ اکبر درد می گیرد

 

تو بر زمین می افتی از حجم منورها

 

میدان مین از سمت معبر درد می گیرد

 

هی آیه آیه آیه... من مسلم بگوشم

 

گفتی کمی چی؟ بال تندر درد می گیرد؟

 

یک خیمه آن سو آتشی افتاده در جانم

 

یک ترکش این سو کتف سنگر درد می گیرد

 

در پرده ی آخر خدا  لب تشنه می ماند

 

انبان بی خرمای حیدر درد می گیرد

 

شام غریبان را اسیری می روم با ماه

 

شب ناله ی خلخال خواهر درد می گیرد

 

***

 

بعد از تو بوی آش نذری می دهد کوچه

 

اما من از یک درد دیگر درد می گیرد

 

یک سر همه سروند و یک سر تیغ، حتی سنگ

 

از این جدال نا برابر درد می گیرد

 

تا حرمت سجاده ای بر خاک می افتد

 

گلدسته و محراب و منبر درد می گیرد

 

من درد دارم درد می دانی برادر؟ درد!

 

شعر من از داغ تو یکسر درد می گیرد

 

در برگ برگ زرد تقویم زمین هر سال

 

خورشید تلخ پنج آذر درد می گیرد

 

تو بر زمین می افتی از حجم منورها

 

میدان مین از سمت معبر درد می گیرد

 

یک انفجار از من پر پروانه می ریزد

 

یک ناگهان پهلوی مادر درد می گیرد

 

 

 

گل بوته تر از باغ

 

پر می کشم از کوچه و از کوی تو ناگاه

 

ای هلهله ی کوچ پرستوی تو ناگاه!

 

بر من بوز ای رو سری ریخته در باد!

 

ای هی هیِ  پُرهای و هیاهوی تو ناگاه

 

ای حادثه ی زیر و بم زلف تو یکچند!

 

ای پیچ و خم لی لیِ گیسوی تو ناگاه!

 

افتاد لب پنجره گلدانِ شب پیش

 

پیچید در آن حول و ولا بوی تو ناگاه

 

ناگاه تر از هرچه به ناگاه تر از گاه

 

نازل شدم از چشم سخنگوی تو ناگاه

 

شعر آمد و در زیر و بم نبض من افتاد

 

برخاستم از زنگ النگوی تو ناگاه

 

بی سنگ شکستیم سکوت و من و صد بغض

 

در آینه ی گنگ فرا روی تو ناگاه

 

ای بارش بی واسطه فیض تو یکریز!

 

ای رعد گره گیر دو ابروی تو ناگاه!

 

تا سیب کشیدند تو را در گذر باد

 

ما بید نشستیم لب جوی تو ناگاه

 

ای سوز! چه کردی گله با داغ که خورشید

 

پیچید و گره خورد به سوسوی تو ناگاه؟

 

اسلیمی نقش آبی گل بوته تر از باغ!

 

بی گنبد گلدسته ی بازوی تو ناگاه!

 

لبخند ترک خورده ی گلنار تر از سیب!

 

از تاک گریبان سر لیموی تو ناگاه!

 

ای ماه هنوز آمده ی رفته تر از دیر!

 

سرو آمده ی قامت دلجوی تو ناگاه!

 

سر می رسم از صبح سپیدی که به راه است

 

از قافله ی گمشده در موی تو ناگاه

 

بر من بوز ای روسری ریخته در باد

 

ای هیمنه ی هی هی و هوهوی تو ناگاه!

 

ای حادثه ی زیر و بم زلف تو یکچند!

 

ای پیچ و خم لی لیِ گیسوی تو ناگاه!

 

آویشن افتاده به هوهوی نسیمم

 

از من مگریز ای رم آهوی تو ناگاه!

 

 

 

 

 

سوگیانه ی بم

 

به همدردی دوست داغدیده ام محمد علی جوشایی

 

وهمه ی بازماندگان بم

 

 

 

زیرهجوم اینهمه آوار درد و غم

 

امشب دلم هوای تو کرده است بد رقم

 

می دانم ازسکوت دلم غافلی ولی

 

 با هر درنگ سوی در خانه می دوم

 

اینجا میان آهن و سیمان و دود و سنگ

 

دنبال چشمهای زمین خورده ی توام

 

دیشب هوای شرجی گلشهر زد سرم

 

رفتم کنار ساحل آرام و بعد هم

 

یک چای داغ-جای شما سبز- بد نبود

 

زیر و بم صدای بنان،  لِی لِیِ بَلَم

 

یک ناگهان سرخ مرا تا کویر برد

 

تش باد  طبل حادثه را کوفت دم به دم

 

نالید مادری و زمین لرزه اش گرفت:

 

بم بم ببم ببم ب ب بم بم ببم ببم

 

من اعتراف می کنم آتش نبوده ام

 

اینسان غریب کی ز غمت زوزه کرده ام؟

 

از گرمگاه مدرسه باری نیامدم

 

مثل همین جماعت بی درد محترم

 

تا در پتوی بی سر و ته خاکتان کنم

 

تا مرگ را دو دمدمه تلقین تان دهم

 

آدم نه! یک سگم! به تب گرم آشتی

 

از مرزهای آبی باران گذشته ام

 

تا در زمین مرده تو را جستجو کنم

 

تا از زمین مرده تنت را نفس کشم

 

من اعتراف می کنم آتش نبوده ام

 

اینسان غریب کی ز غمت زوزه کرده ام؟

 

***

 

من پاره پاره می نهم این زخم در دلم

 

من تکه تکه می نهم این خانه روی هم

 

می سازمت دوباره اگر باورم کنی

 

می سازیم دوباره اگر باورت کنم

 

 

 

 

 

دنیایی ها 2

 

نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

 

می خواهم از دنیا دلم را پس بگیرم

 

می خواهم امشب برگ برگِ هستی ام را

 

از شاخه های این شب نارس بگیرم

 

من آمدم تا حجم اقیانوس را از

 

جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم

 

کولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت

 

آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم

 

اما چه با من می کند چشمت که باید

 

هم  گفته، هم  نا گفته ام را پس بگیرم

 

کر نیستند این ناکسان اما چگونه

 

داد خود از این لشکر کرکس بگیرم

 

ای تلخ شیرین شوخ تند! ای مرگ! بگذار

 

کام خود از آن خنده های گس بگیرم

 

ای با تنم از عطر کافور آشنا تر!

 

نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

 

دلتنگم از جنجال جنگی سرد اینجا

 

با زندگی می خواهم آتش بس بگیرم

 

***

 

در قاب عکسی کهنه، مادر چشم در راه

 

تا ماه را طوقی از اطلس بگیرم

 

کو دستمال خیس اشک ای روح باران؟

 

تا گرد از آن چشمان دلواپس بگیرم

 

 

 

 

 

مهتاب شطرنجی

 

از اتهام یک گناه ساده می ریزد

 

آیینه است از یک نگاه ساده می ریزد

 

بر بند رخت خانه شان هر شب گل مهتاب

 

بر آن قبای راه راه ساده می ریزد

 

با قوطی کبریت های خالی از دیروز

 

تا طرحی از یک سرپناه ساده می ریزد

 

با یک تلنگر می تکد از هر چه هیچاهیچ

 

خاکستر است، از یک دو آه ساده می ریزد

 

شوقی رها هر شب مرا مثل تبی ولگرد

 

در یک شب بی وعده گاه ساده می ریزد

 

سوت قطار کوکی شب خاطراتم را

 

در خالی یک ایستگاه ساده می ریزد

 

مثل همان دیروزهای خالی از لبخند

 

می آید و با یک نگاه ساده می ریزد

 

گاهی خدا، گاهی تب یک خواب رنگارنگ

 

از آن نگاه گاه گاه ساده می ریزد

 

من باختم سارا! چرا غم سایه ی خود را

 

هر شب در آن چشم سیاه ساده می ریزد؟

 

مهتاب شطرنجی چرا دلتنگی خود را

 

بر قلعه بان این سپاه ساده می ریزد؟

 

زندانی شبها منم یا تو که در چشمت

 

هرشب خدا یک خوشه ماه ساده می ریزد؟

 

***

 

با یک تلنگر می تکد از هر چه هیچاهیچ

 

خاکسترش از یک دو آه ساده می ریزد

 

چیزی نمی گوید ولی از هُرم آوازش

 

پوران، بنان، گلپا، الهه، ساده می ریزد

 

مثل همان دیروز های خالی از لبخند

 

اینگونه با یک اشتباه ساده می ریزد

 

اینگونه آری در شبیخون خزانی زرد

 

از برگ برگ یک گناه ساده می ریزد

 

 

 

 

 

فالگیر

 

فهمید دارم حسرتی، داغی، غمی ؛  فهـمید

 

از حجــم اقیــانوس دردم شبنـمی فهمید

 

می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است

 

فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید

 

این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد

 

وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید

 

امسـال هــم وقتـی که آمد شهــر غـوغا شد

 

امسـال هــم وقتـی کــه آمـد عالــمی فهمید

 

اوداشـت هفـــده سـال یا هجده... نمی دانم

 

مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی فهمید:

 

مـو فالـگیرُم... اومدُم فالِت بگــیرُم.... هـای

 

فهــمید دارم  اضـطرابی ،  ماتمـی ؛  فهـمید

 

دستــم به دستـش دادم و از تب ،تب سردم

 

بی آنکـه هـذیان بشـنود از مـن کمی فهمید

 

بخـتِت بلـنده... ها گُلو! چِشمون شیطون کور

 

راز تــونـه گـفــتـُم  پریـنــو آدمــی  فـهـمید

 

هی گفت از هر در سخن ،  از آب و آیینه

 

از مهـره  ی مار و  طلسم و  هر چه می فهمید

 

بـا اینهـمـه او کــولی خــوبی نخــواهـد شـد

 

هـرچـند از باران چشـمـم  نـم نـمی  فهمـید

 

مــی خـــوانــد از آیـیـــنه راز مــاه را امـا

 

یک عمـــر من آواره اش بودم، نمی فهمید!

 

 

 

 

 

        دفتر باران

 

        درخت بود و  تو بودی و  باد سرگردان

 

        میان دفتر باران، مداد سرگردان

 

        تو را كشید و مرا آفتابگردانت

 

        میان حوصله گیج باد سرگردان

 

        همیشه اول هر قصه آن یكی كه نبود

 

        نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان

 

        و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او

 

        هزار و یك شبِ بی شهرزاد سرگردان

 

        تمام قصه همین بود راست می گفتی :

 

        تو باد بودی و من در مباد سرگردان

 

        زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان

 

        و من میان تب و انجماد سرگردان

 

        ستاره ها همه شومند و ماه خسته من

 

        میان یك شب بی اعتماد سرگردان

 

        مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست

 

        هزار آینه ی نا مراد سرگردان

 

        نماد نام تو بود و نماد ناله من

 

        هزار ناله در این یك نماد سرگردان

 

        ................................................

 

        ................................................

 

        درخت كوچك تنها به باد عاشق بود

 

                          و  باد

 

                                   بی سر و سامان

 

                و  باد

 

                                       سرگردان *

 

        تمام قصه همین بود، راست می گفتی !

 

        * درخت کوچک من به باد عاشق بود به باد بی سامان. کجاست خانه  باد؟ کجاست خانه  باد؟ " فروغ "

 

 

 

fباید مرا راهی كنی

 

من کیستم؟ من کیستم؟  مردی هراسان از خودم

 

هر لحظه بر می خیزم، از خوابی پریشان، از خودم

 

در بی نشانی های خود دنبال من بودم ولی

 

بی پرسه دور افتاده ام  چندین خیابان از خودم

 

تا چشم می بندم جهان در سایه پنهان می شود

 

من چشم پوشی می کنم اینگونه آسان از خودم

 

من چشم پوشی می کنم اینگونه آسان از تو  و ...

 

از درد های ساده ی پیدا و پنهان از خودم

 

آهو تویی، صحرا منم، اما دلم آرام نیست

 

گاهی گریزان از تو و گاهی گریزان از خودم

 

آهی فرو می ریزم از پس لرزه های پلک هات

 

می سازم از هر ناگهان، یک نام ویران از خودم

 

من خواب دیدم آسمان دارد زمینم می زند

 

یک دودمان برخاستم افتان و خیزان از خودم

 

عمری من بد کیش را تا حیرت آیینه ای

 

آوردم و هی ساختم یک نا مسلمان از خودم

 

دیگر مپرس از من نشان، در بی نشانی ها گمم

 

دیگر نمی دانم جز این، چندین و چندان از خودم

 

بارانم و می خواستم در ناله پیدایم کنی

 

ردّی اگر نگذاشتم در این بیابان از خودم

 

عمری نفس فرسوده ام در زیر بار زندگی

 

با مرگ می گیرم ولی یک روز تاوان از خودم

 

باید مرا راهی کنی با آیه های اشک خود

 

یک روز باید بگذرم از زیر قرآن از خودم

 

من دور خواهم شد شبی، از بغض سرد ایستگاه

 

یک نرمه باران از تو و  چندین زمستان از خودم

 

موجی وزید از هرچه هیچ، آب از سر دریا گذشت

 

بگذار من هم بگذرم اینگونه آسان از خودم

 

 

 

    این وصله ها به ماه نمی چسبد

 

    آنســــوتر از تمــــــامی قـول و قـرار ها

 

    پاییـز را قــــدم زده ام بـی تو بــــــــارها

 

    پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـــــته

 

    هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها

 

    امروز جمــــعه، چنــــدم آذر، خیـــال کن

 

    داری قـــــرار بــا من دل بیقــــرار...هـا

 

    یک تخت، تخت ساده چوب، من و  تو و...

 

    گنجشــــک هـــای جاده چالوس، سارها

 

    یک باغ در تصــرف شـــــــــوم کلاغ ها

 

    یک کـــــاج در محـاصـــره قــارقــارها

 

    قلیــان و چـای، طعـــم غزل بر لبـان من

 

    چشــم تو،  شـــاه بیت همه شـاهکــارها

 

    من جنـگلم، به مخمل خورشید متهـم

 

    سر می کشـــــند از در و دیوار، دار ها

 

    من زنـــده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین

 

    سر می رســند از همـه جا لاشخــوارها

 

    یلدا ترین شب از شب گیـســـوی باغ را

 

    می زخمم از چکـــــاچک خـون انــارها

 

    بگذار عاشـــقـانه بمیـــــــــرم به پـای تو

 

    گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها....

 

    ای گردباد خسته ی بی تکسـوار! های!

 

    گــم کـــرده ایم رد تو را در غبـــــــارها

 

    یک شـب بیا تو با چمــدانی پر از سلام

 

    در ازدحــــــــــــام مـبـهـم سوت قطـارها

 

    بـاز آن نگــــــاه مخمــــــلی نخ نمــای را

 

    چون گل بدوز بر تـن ما وصــــله دارها

 

    ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها

 

    ما بد قواره هــــا، یله هـــا، بـد بیـــار ها

 

    ***

 

    امروز جمعه،  چنـــــــــدم آذر، خیال کن

 

    هـــــی چکه چکه می چکم از انتظــارها

 

    تو می رسـی و هلهله  برپاست خوب من

 

    دســـــتی تکـــــــان بده به سرور چنارها

 

    این کوچه باغ با دو سه تـا تـــاک ریخـته

 

    هی برگ برگ می تکد از شــــــاخسارها

 

    این بیت ، سمتِ مبهمِ بارانِ دیرگاه

 

    این کوچه را قـــــدم زده ام بی تو بارها

 

 

 

قبله کمی متمایل به آن طرف

 

پیشنماز

 

آمد درست زیر شبستان گل نشست

 

دربین آن جماعت مغرور شب پرست

 

 

یک تکه آفتاب؟ نه یک تکه از بهشت...

 

حالا درست پشت سر من نشسته است

 

 

 

"چادر نماز گل گلی انداخته به سر"

 

افتاده از بهشت بر این ارتفاع پست

 

 

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست

 

این چندمین ردیف نمازی خیا لی است

 

 

گلدسته اذان و من های های های

 

الله اکبر و... َانَا فی کُلِّ وادِ ... مست

 

 

سُبحانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

 

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعهْــــدَ فی ا لَسْت

 

 

سُبحان ربِّ هر چه دلم را ز من برید

 

سُبحان ربِّ هر چه دلم را ز من گســــست

 

 

یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم)

 

(او فکر می کنیم در این پرده مانده است

 

 

..................................................

 

 

سارا سلام... اشهد ان لا ا له ... تو

 

با چشمهای سرمه ای... ان لا ا له ...مست

 

 

دل می بری که...  حیّ علی ... های های های

 

" هر جا که هست پرتو روی حبیب هست"

 

 

بالا بلند! عقد تو را با لبان من

 

آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست

 

 

باران جل جل شب خرداد توی پارک

 

مهرت همان شب.. اشهد ان...دردلم نشست

 

 

آن شب کبو .. (کبو).. کبوتری از بامتان پرید

 

نم نم نما (نما) نماز تو در بغض من شکست

 

 

 

سُبحانَ مَن یُمیت ُ و یُحیــــــــی و  لا ا له

 

ا لّا هُو ا لــَّــذی ا خَذ ا لعه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
عسل چت,دلنازچت,درساچت,شاتل چت,مشاورچت,نازچت,باران چت,گلچين دانلود لاین وایبر واتس اپ دانلود فریم دانلود کلش عکس بازیگران هندی ایرانی افغانی چت,ققنوس چت,مخفي چت,الکساچت,ياهوچت,بيتاچت,مسيحاچت,نارنج چت بزرگترين سايت چت روم, سورن چت , لاين چت, افتتاح چت روم, افتتاح سايت چت روم,دانلود مستقيم با چت روم, فيلترشکن چت روم, افتتاح انجمن چت روم, افتتاح تالار گفتمان چت روم, افتتاح وبلاگ چت روم, دانلود نرم افزار,دانلود بازي,دانلود ,مطالب تفريحي,تصوير,ترول,کد و ابزار,فيلم و انيميشن,فيلترشکن رايگان,پي اس دي قالب,دامنه,ثبت دامنه رايگان,اموزش ثبت دامنه,گرافيک,ورزشي ,ورزش و خبر,دانلود بازي رايگان,اندرويد,جاوا,سيس,ايفون,گوشي,اهنگ,طنز,ترول ,اموزش چت روم,شبکه مجازي چت,فيس,شرق,ساپورت,هنرپيشه,شاد, ققنوس,کلوب, اشتراک,فقط خنده,تبليغات ,سورن چت,سورن چت,سورن چت,سورن چت,توس چت ,مشهد چت,tooschat.ir,طوس چت ققنوس چت,چت روم ققنوس,ققنوس چت,چت روم ناز چت,چت ناز چت,چت ناز,چت روم ياهو,چت ياهو چت,ياهو چت,پگاه چت,چت روم پگاه چت پگاه,دل پاتوق چت,ستاره چت ,گپ ستاره چت,چت روم ستاره,چت روم فيس نما, فيس نما,فيس نما چت شبکه اجتماعي فيس نما چتروم فيسنما,چت گروپ,گروپ چت,چت روم گروپ چت, گپ گروپ,گپ گفتگو چت گروپ,چتروم گروپ,اتاق چت ايران-بيا تو گپ 98,پاتوق چت,کلوب,چت روم دنيا ,چت به چت,مختل چت,الکسا چت,چت الکسا,چتروم الکسا,چت روم الکسا چت,کتي چت,چت کتي,چت وي چت,دانلود وي چت,چت وي,وي چت روم,ورود به وي چت ويچت دوستيابي چتروم وي,راز چت,چت راز چتروم راز,رز چت,چت رز چت روم رز,چت روم دخترها،چت روم پسر ها،چت روم عاشقانه،چت روم شمالي ها،چت روم جنوبي ها,عسل چت چت عسل چت روم عسل ورود به عسل چت,چت روم دانشجويان,چت روم دختران,چت روم پسران

زندگي چت,چت روم زندگي,ورود به زندگي چت,چت زندگي س ايت سرگرمي و تفريحي,فرياد چت,چت روم فرياد,چت فرياد,ورود به چتروم فرياد,صدف چت,چتروم صدف,صدف چت روم صدف,نازگل چت,چت نازگل,چتروم نازگل چت,ناز گل چت,چت روم زن چت,چتروم زن چت ورود به زن چت ,زن چت زنان,سي تو چت,سيتو چت,ورود سي تو چت,چتروم سي تو چت,ميهن چت,ميهن باران چت,چت روم باران ,چت ميهن باران,باران چت باراني چت,ورود به ميهن باران چت,مختلط چت,چت روم مختلط چت مختلط,نيمباز چت چتروم نيم باز نيمباز چت ورود به نيمباز چت نيمباز چت,مرام چت روم مرام مرام چت,نياز چت روم نياز, چت روژين روژين چت روم روژين,صبا چت صبا چت روم,مخفي چت مخفي چتروم مخفي ورود هک کش اف کلنز

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 28
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 142
  • بازدید سال : 10,699
  • بازدید کلی : 431,239