ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي است.آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمانخويش اشاره دارد . ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي در 26 فوريه 1802 ميلادي در "بزانسون " بدنيا آمد و در 22 مي 1885 ميلادي چشم از جهان فرو بست . او شخصيت برجسته ادبي در قرن 19 ميلادي و نماينده پيشتاز و مدافع مكتب رمانيتسم بود . هوگو در جواني محافظه كار بود ، بعدها به شدت درگير امور سياسي جمهوري خواهانه شد . آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمان خويش اشاره دارد . با اين حالي در جوامع انگليسي زبان دو رمان اصلي او بسيار مشهور و شناخته شده است . گوژپشت نوتردام (1833) و بينوايان (1862) .
ديدگاههاي مذهبي ويكتور
ديدگاههاي مذهبي هوگو در طول زندگي اش به سرعت تغيير كرد . او در جواني به عنوان مسيحي كاتوليك سوگند ياد كرد كه مقامات و مسئولان كليسا احترام بگذارد . اما به تدريج تبديل به كاتوليكي شد كه به وظايف ديني اش عمل نمي كند و بيش از پيش به بيان ديدگاههاي ضد پاپ و ضدكشيشي پرداخت . در طي دوران تبعيد به طور تفنني به احضار روح مي پرداخت و در سالهاي بعد خداشناسي بر پايه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمايت "ولتر" نويسنده فرانسوي بود، پا بر جا كرد .
در سال 1872 وقتي متصدي آمارگيري از هوگو پرسيد كه آيا كاتوليك است يا نه او پاسخ داد : "خير، من آزاد انديش هستم . "هوگو هيچگاه بيزاري خود را از كليساي كاتوليك از دست نداد . اين انزجار به دليل بي تفاوتي كليسا نسبت به وضعيت بد كاري زير سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهي و شايد هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بينوايان ) در ليست كتابهاي ممنوعه پاپ بود .
هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ويكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صليب عيسي يا كشيش به خاك سپرده شوند . او در وصيت نامه اش هم همين شرط را براي خاكسپاري خود گذاشت . هوگو با اينكه معتقد بود عقايد كاتوليك منسوخ و رو به زوال است اما هيچگاه مستقيما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردي كه به وجود خدا معتقد است ، باقي ماند . او عميقا به قدرت و ضرورت حمد وستايش ايمان داشت .
عقل گرايي هوگو را در اشعارش از قبيل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبي ) ، پاپ (1878 ، كتابي است ضد كشيشي ) ، دين و اديان (1880، در مرود رد سودمندي كليساها ) و غيره مي توان مشاهده كرد . هوگو مي گفت: اديان به تدريج از بين مي روند ، اما اين خداست كه باقي مي ماند. او پيش بيني مي كرد كه مسيحيت بالاخره روزي از بين خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .
سالهاي پاياني و مرگ هوگو
وقتي هوگو در سال 1870 به پاريس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملي استقبال كردند . هو گو عليرغم محبوبيتش ، براي انتخاب دوباره در مجمع نمايندگان ملي در سال 1872 هيچ تلاشي نكرد . دو دهه آخر زندگي هوگو به خاطر بستري شدن دخترش در آسايشگاه رواني ، مرگ دو پسرش و نيز مرگ آدل (1868) بسيار ناراحت كننده بود .
دختر ديگرش ،لئوپولدين ، در سال 1843 در يك حادثه قايق سواري غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحي و رواني كه بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سياست هم تا سال 1878، كه سلامتي اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در 30 ژانويه 1876 در انتخاب مجلس سنا ، كه اخيرا تاسيس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعاليت سياسي او ، يك ناكامي به شمار مي آيد .
در فوريه 1881 هوگو هفتاد و نهمين سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس اين حقيقت كه هوگو وارد هشتادمين سال زندگي اش شده ، يكي از بزرگترين مراسم بزرگداشت براي اين نويسنده كه در قيد حيات بود ، برگزار شد .
مراسم جشن از روز بيست و پنجم فوريه با اهداي گلدان سور( نوعي چيني فرانسوي ) به هوگو آغاز شد . اين نوع گلدان هديه اي سنتي براي مقامات عالي رتبه بود كه به ويكتور هوگو اهدا شد . روز 27 فوريه بزرگترين رژه در تاريخ فرانسه برگزار شد . رژه كننده ها شش ساعت راهپيمايي كردند تا از مقابل هوگو كه پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما براي اشاره به ترانه كوزت در بينوايان گل هاي گندم به گردن خود آويخته بودند .
ويكتور هوگو در 22 مي 1885 در 83 سالگي از دنيا رفت . مرگ او باعث سوگي ملي شد و بيش از 2 ميليون نفر در مراسم خاكسپاري او شركت كردند . هوگو تنها به خاطر شخصيت والاي ادبي در ادبيات فرانسه مورد تكريم قرار نگرفت بلكه به عنوان سياستمداري كه به تشكيل و نگهداري "جمهوري سوم " و دموكراسي در فرانسه كمك كرد از او قدرداني به عمل آمد
آدل فوشر و ويكتور هوگو
آدل فوشر دختري بود سبزه روي با موهاي مشكي و ابرواني كماني . او در 16 سالگي بانويي خوش سيما و جذاب بود . آدل فوشر اولين عشق ويكتور هوگو بود و ويكتور او را بسيار تحسين مي كرد . دوران نامزدي آدل و ويكتور را مي توان به عنوان تراژدي عاشقانه توصيف كرد .
ويكتور و آدل همديگر را از بچگي مي شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسيار صميمي بودند و بچه هايشان هم با هم بزرگ شدند . زندگي عاشقانه هوگو زماني آغاز شد كه نوجواني بيش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسايه شان شد .
مادر ويكتور او را از اين عشق منع كرد . او معتقد بود كه پسرش بايد با دختري از خانواده بهتر ازدواج كند . مخالفت خانواده هاي اين دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرايط تراژيكي شد . پدر آدل "پيرفوشر" در خفا از موفقيت روبه رشد ويكتور در ادبيات هيجان زده بود اما مي ترسيد كه مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتيجه به آدل هشدار داد كه ويكتور فردي مغرور ، دمدمي مزاج و تن پرور است . با اين وجود آن دو پنهاني با هم نامه رد و بدل مي كردند .
ويكتور بدون شك معتقد بود كه ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به اين مسئله مطمئن بود كه زير نامه اولش را گستاخانه ، با نام " همسر تو " امضا كرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن 200 نامه توسط دو دلداده ويكتور و آدل با هم ازدواج كردند و صاحب 5 فرزند شدند .
هوگو ، آدل را از صميم قلب و به شدت دوست داشت و شايد براي مدتي آدل مطمئن بود كه ويكتور را همان قدر دوست دارد . در سالهاي اول نامزدي شان وقتي مادر آدل بيرون از خانه بود ، آدل بي معطلي و به طور پنهاني از مسيري تاريك مي گذشت و به ملاقات ويكتور كه زير درخت شاه بلوط منتظر او بود مي رفت مانند كوزت كه پنهاني به ديدن ماريوس مي رفت .
اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معناي واقعي عشق و آنچه از آن مي خواهند درك كنند . عشق آنها ، عشقي بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگي در راه عشق فكر نكردند آنها كودكاني بودند كه با "عشق" بازي مي كردند .
ويكتور و آدل در 26 آوريل 1819 درست زماني كه ويكتور 19 سال و آدل 16 سال داشت ، آشكارا به يكديگر ابراز علاقه كردند .
آدل معتقد بود كه هيچ چيز جز دختركي فقير با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نيست و عقيده او در اين باره كم و بيش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبي كه داشت اما چيز زيادي در مورد شخصيت او قابل ذكر نيست . او در مورد پوشش خود نه سليقه داشت و نه زيركي به خرج مي داد و هميشه با لباسهاي غير رسمي ، از مد افتاده ظاهر مي شد . آدل فردي سر به هوا و كم هوش بود و اين امر باعث شد كه وي از لحاظ فرهنگي عقب بماند . او به نبوغ آشكار و دستاوردهاي همسرش فقط به خاطر ارزشهاي مالي ارج مي نهاد . او علاقه چنداني به شعر و شاعري نداشت . هر چند كه بعد ها دو تن از بزرگترين شاعران فرانسه به وي علاقمند شدند .
آدل جوان و ساده لوح بود. او فكر مي كرد كه ويكتور از او بتي ساخته و شايد حق با او بود . او ازصميم قلب عاشق آدل بود و به او اطمينان مي داد كه اين روح و روان ماست كه به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هيچ وقت نفهميد كه چرا ويكتور تمام شب را بيدار مي ماند و مي نويسد و بعد از 10 سال ( در حقيقت ازدواج آنها ده سال طول كشيد ) مادام آدل هوگو مرتكب عملي شد كه تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشكني فرا رسيد و او به همسرش ويكتور هوگو خيانت كرد .
مسيو چارلز سنت بوو با هوگو كار مي كرد و هوگو او را دوست خود مي دانست . هوگو به سنت بوو جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقيق و تفحص بپردازد . در اين مدت سنت بوو به زندگي مادام هوگو رخنه كرد . سنت بوو آدل را پنهاني در كليسا ملاقات مي كرد . اما ماهيت ارتباط آنها خسته كننده بود و به نظر مي رسيد مهم ترين بخش اين قرار ، فريب دادن هوگو بود .
رنج و عذاب اخلاقي هوگو در مورد اين خيانت ، بسيار عظيم بود . درد او غير توضيح بود . او همان طور كه در نااميدي دست و پا مي زد نوشت : من به اين عقيده رسيده ام كه امكان دارد كسي كه مالك تمام عشق من است ، ديگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهميت ندهد مدت زيادي است كه من ديگر شاد نيستم اين اتفاق او را به شدت جريحه دار كرد . هر كس بعد از مطالعه درد روحي او، به اين فكر مي افتد كه آيا او قادر به فراموش كردن بود ؟ و از اينكه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب مي شود. كلاف زندگي هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تكه تكه از هم گسيخت و اين شاعرو نويسنده ناچار شد كه شادي را كنار ژوليت و ردوئت جستجو كند .
داستان دختران هوگو
ويكتور هوگو ، وطن پرست و نويسنده بزرگ فرانسوي دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدين هوگو ، در سال 1824 به دنيا آمد و در 19 سالگي به همراه شوهر وفادارش و بچه اي كه هنوز به دنيا نيامده بود در حادثه قايق سواري در رودخانه سن غرق شد . دختر كوچك او ، آدل هوگو ، به بيماري رواني مبتلا شد . بسياري از مردم از نوشته هاي ويكتور هوگو ، رمان نويس قرن نوزدهم ،لذت مي برند اما معدود كساني هستند كه داستان تراژدي دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دوراني كه با پدر مشهور خود در جزيره گرنزي در تبعيد به سر مي برد ، عاشق يكي از افسران ارتش نيروي دريايي بريتانيا به نام ستوان آلبرت پينسون شد . اما عشقي كه هيچگاه به سرانجام نرسيد . آدل هوگو خاطرات عشق محكوم به شكست خود را طي عمر طولاني خويش بصورت رمز در دفترچه هاي خاطرات خود نوشت كه اخيرا رمزگشايي شده اند .
ستوان پينسون و آدل هوگو بسيار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ويكتور هوگو ، مخالف اين رابطه بود زيرا پينسون مردي عياش بي آبرو و قمار باز بود و مبلغ زيادي را بواسطه قمار مقروض بود و براي اينكه طلبكارانش نتوانند او را به زندان بياندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه هاي عاشقانه اش به آدل قول داده بود كه با او ازدواج كند . ستوان پينسون براي انجام ماموريتي به هاليفاكس منتقل شد . آدل نيز در سال 1863 به دنبال او از خانه فرار كرده و به هاليفاكس در كانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هاليفاكس به دنبال محل سكونت پينسون مي گشت تا بتواند با او تماس بگيرد . آدل در هاليفاكس هويت خويش را پنهان نمود و پانسيوني را ازيك زن آمريكايي به نام " ساندرز" اجاره كرد . وقتي آدل ، ستوان پينسون را ملاقات كرد و عشق جاوداني خود را به او نشان داد ، از جانب وي طرد شد . پينسون علاقه آدل را به خودش درك مي كرد اما متاسف بود ... ديگر بين آنها رابطه اي وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل اين كار را نكرد . زماني كه پدر آدل راضي به ازدواج آنها شد .
مرد جوان ديگر علاقه اي به او نداشت . آدل در ذهنش از پذيرش اين حقيقت سرباز زد وسعي كرد او را به ازدواج با خود ترغيب كند . او هنوز هم وسواس گونه پينسون را تعقيب مي كرد . و كارهاي او را مخفيانه زير نظر مي گرفت . به طوري كه وقتي متوجه نامزدي پينسون با يكي از دخترهاي هاليفاكس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا كرد كه نامزد پينسون است و از او بچه اي در راه دارد . او حتي به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت كه با پينسون ازدواج كرده است . آدل كم كم وقتي متوجه شد عشقش به پينسون يكطرفه است دچار افسردگي و جنون شد .
ستوان پينسون سپس به باربادوس يكي از جزاير درياي كارائيب منتقل شد و آدل هم در حاليكه بيماري رواني اش در حال شدت يافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در كوچه و خيابان زندگي مي كرد . در آخر زني بومي به نام "مادام با" از او مراقبت كرده و به او كمك كرد كه به خانه پدري اش بازگردد . آدل بقيه عمر خود را در پاريس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال 1915 در سن 85 سالگي، در حاليكه بيشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهايش عمر كرده بود از دنيا رف